Page 7 - مجله دکتر شاکری
P. 7
بودم ،سرم را ميان علفها فرو ميبردم اما اسبي پيدا نكرد.
به طرف رودخانه دويد و با خود گفت :اگر من اسب بودم و
ميخواستم آب بخورم ،دهنم را توي آب فرو ميبردم ،اما
اسبي پيدا نكرد .دوپا كوچك از كوه بلندي بالا رفت كه در
آنجا خورشيد با گرماي بيشتري ميتابيد .با خود گفت :اگر من
اسب بودم جاي خنكي پيدا مي كردم .بنابراين در سايه صخرة
بزرگ پيري نشست و به خواب رفت .آيا او كي اسب پيدا كرد؟
نه او اسبي پيدا نكرد اما كي اسب او را پيدا كرد .اسبي كه دوپا
كوچك را پيدا كرد ،روي سه پا ايستاده بود و پاي زخمي اش
را بالا نگه داشته بود كه ديده شود .اما اسب چهار پا دارد .دوپا
كوچك فكر كرد :اگر من كي اسب بودم و كي پايم زخمي
بود ،دلم مي خواست پسري كه مثل من است پاي زخمي مرا
ببندد .دوپا كوچك پيراهنش را درآورد و پاي زخمي اسب را
بست و به اسب گفت :من به تو كمك خواهم كرد .با من بيا .او
به اسب كمك كرد تا پاي زخمي اش را زمين نگذارد .حالا دوپا
كوچك كي اسب دارد ،اما نمي تواند سواري كند .او اسب را به
رودخانه برد و هر دو آب خوردند .آن ها ميان علف هاي بلند
رسيدند و استراحت كردند و بعد به طرف خانه حركت كردند.
آنها مقداري هم راه رفتند .پدر دوپا كوچك از دور آنها را ديد
و فرياد زد :نگاه كنيد ،دوپا كوچك كي اسب دارد و بعد همه با
خوشحالي خواندند و رقصيدند.
دوپا كوچك هر روز براي اسبش آب و علف می برد و از او
مراقبت مي كردتا پاي اسب خوب شود .بعد از مدتی که پای
اسب خوب شد دوپا كوچك اسبش را سوار شد و به طرف
جنگل رفت .به سوي قله بلند رفت.از کنار رود گذشت .به سوي
تپه بلند رفت .او كي اسب دارد.
دوستانعزیز،یارانهمراه!
برداشتخودرا ازداستانسرخپوستکوچولوواسبش
برایمابفرستیدوازمجله،جایزهبگیرید.
09380436052
5 15 ماهنامه کودک و نوجوان