من و بابا و عطر چارلی
رامین جهانپور
کت بابا همیشه بوی ادکلن چارلی می داد. یک عطر خوش که همیشه توی خانه دماغم را قلقلک می داد. انگاركه بوي چوب صندل را با گل رُز قاطي كرده باشند . عطرش گرم بود و تا چند روزی روي لباس ميماند. بابا دو تا کت داشت. یکی طوسی ساده که همیشه برای بیرون رفتن از خانه تنش میکرد. کت دیگرش هم تک بود، یک کت خوش دوخت قهوه ای رنگ با چهارخانه های ریزکه فقط در میهمانی ها می پوشید. این کت دیگر برایش تنگ شده بود، چون مال سالهای دور جوانی اش بود. یک روز که بابا خانه نبود هوس کردم از ادکلنش استفاده کنم، رفتم سراغ کیف وسایل اصلاحش. آنجا نبود. فهمیدم که نخواسته آن را دم دست بگذارد. باردیابی که انجام دادم فهمیدم که که ادکلناش را توی بغل جیب کت چهارخانهاش گذاشته که توی کمد لباسها آویزان بود. آهسته دست بردم و شیشه ادکلن را بیرون کشیدم. شیشهاش بیضی شکل بود و براق، روی نوکش هم اسپری داشت..رنگ ادکلن داخل شیشه هم به آبی آسمانی میزد و رنگ میوه بلوبری بود. روی شیشه هم با خط پررنگ فرانسوی نوشته بود چارلی. میدانستم که بابا آن ادکلن را از داروخانه دوستش آقای قانونی خریده که آن زمان عطرهای خوبی میآورد. آن روز ادکلن بابا را روی لباسهایم پاشیدم و از خانه بیرون رفتم.توی صف نانوایی بودم که دوستم پژمان فکور را دیدم. تا نزدیک من شد گفت: «رامین عجب عطری زدی!» ازآن روز به بعد توی هرفرصتی که گیرم میآمد، یواشکی میرفتم سراغ ادکلن بابا. تا اینکه یک روز که جمعه بود و بابا هم تعطیل بود صدایش را از توی آشپزخانه شنیدم که به مادر میگفت: « ادکلنم نصف شده...» و مادر هم درجوابش گفت: «هیچکس به وسایل تو دست نمیزنه، فقط خودت از آنها استفاده میکنی... » و بابا دیگرحرفی نزد. چند روز بعد برای آخرین بار تصمیم گرفتم بروم سراغ ادکلن چارلی. درکمد را بازکردم، دستم هنوز درست وحسابی به طرف جیب بغل کتش نرفته بود که سایهاش را پشت سرم احساس کردم. قلبم به تاپ تاپ افتاد و منتطر عکسالعمل تندش شدم. اما بابا با دیدن من سرش را برگرداند و از اتاق بیرون رفت. هیچوقت اینقدر خجالت زده نشده بودم
سالهای زیادی از آن روزهای روز گذشت که نوجوان بودیم و پراز شور و حال زندگی. چند روز قبل به یاد بابا هوس کردم به عطر فروشی بروم و ادکلن چارلی بخرم. چندجایی سرزدم، نداشتند اما توی یکی از عطرفروشیها پیداش کردم. با همان طرح شیشه و همان رنگ بود اما وقتی آن را به صورتم زدم آن عطر و بوی قدیم را نداشت. انگار مثل خیلی از چیزهای قدیمی تغییرکرده بود و بیکیفیت شده بود. آن شب به فکر ادکلن چارلی و باخاطرات بابا به خواب رفتم. توی خواب بابا را دیدم که توی همان اتاق کوچک قدیمی که داخلش كمد لباسهایمان بود، کت چهارخانهاش را پوشیده بود و به رویم لبخند میزد. دیدن بابا توی خواب آن هم بعداز مدتها ذوق زدهام کرد. آنقدر خوشحال بودم که دلم میخواست برای همیشه کنارم بماند. دمدمهایهای صبح وقتی از خواب بیدارشدم بالشم از اشک خیس شده بود و بوی ادکلن چارلی تمام اتاق را گرفته بود. همان بوی اصلی که از کت چهارخانه پدر برمی خاست وخیلی دوستش داشت