داستان - دستهای گرم، گوشهایم گرم
تکههای درشت برف داشت از آسمون میبارید. بادی که میوزید هر یک از تکههای برف رو با خودش میچرخوند و به همه طرف میبرد و بالاخره اون رو روی زمین یخزده رها میکرد. کِلِر، خرگوش صحرایی با گوشهای دراز، پنجههای بلند و دم کرکپوش، به دنبال چیزی میگشت تا بخوره. در زمستان هویج سبز نمیشه؛ به همین خاطر باید به خوردن ساقة گلها، بوتة خشکشدة توتفرنگیها، و علفهای خشکیده رضایت میداد.
کلر سردش بود. با این که تنش با موهای قهوهای پوشیده بود، اما بادی که اون روز میوزید، خیلی سرد بود. از روی برفهای انبوه و نرم پرید و توی سوراخش رفت. توی لانه، گرم بود. کلر جلوی بخاریش نشست تا پنجههای یخزدهاش رو گرم کنه و پتویی هم روی پاهاش کشید.
کنار صندلیش یک کیسه پر از گلولههای نخ پشمی رنگی و یک جفت میل بافتنی بود. کلر دستش رو توی کیسه فرو برد و یک گلوله نخ سبز روشن برداشت و شروع کرد به بافتن. چیزی نگذشت که یک جفت روگوشی برای گوشهای بلندش بافت. اونها رو روی گوشهاش کشید. روگوشیها کاملاً مناسب و اندازه بودن. از این به بعد هر وقت توی برفها بره، این روگوشیها گوشهاش رو گرم نگه میدارن.
روگوشیها رو روی دستة صندلی گذاشت و باز دستش رو توی کیسه برد. مقداری نخ صورتی پررنگ بیرون آورد و شروع کرد به بافتن یک جفت جوراب برای پاهای عقبش. چون وقتی توی برفها جستوخیز میکرد، پاهاش خیلی یخ میکرد. بافتن جوراب که تموم شد، اونها رو پوشید. جورابها کاملاً مناسب و اندازه بودن. از این به بعد هر وقت توی برفها بره، این جورابها پاهاش رو گرم نگه میدارن.
جورابها رو درآورد و کنار روگوشیها روی دستة صندلیش گذاشت. بعد دست برد و یک گلوله نخ دیگه بیرون آورد. رنگ این نخ، نارنجی بود. شروع کرد به بافتن دستکش برای دستهاش. با دستکش، میتونست به راحتی برفها رو گلوله کنه و به این طرف و اون طرف بپره، بدون این که دستهاش یخ بزنه. چیزی نگذشت که بافتن دستکش رو تموم کرد و اونها رو پوشید. دستکشها کاملاً مناسب و اندازه بودن. از این به بعد هر وقت توی برفها بره، این دستکشها دستهاش رو گرم نگه میدارن.
کلر دستکشها رو درآورد و روی دستة صندلی، کنار روگوشیهای سبز و جورابهای صورتی گذاشت. از کارهایی که کرده بود راضی بود و میدونست که میتونه تمام علفزار رو بگرده، بدون این که سرما بخوره. روگوشیها رو روی گوشهای درازش کشید؛ جورابها رو پاش کرد؛ و دستکشها رو پوشید. حالا تنش گرم شده و آمادة بیرون رفتن بود.
از سوراخش بیرون رفت و روی برفها شروع کرد به جستوخیز. اینطرف و اونطرف دوید و از روی علفها و بوتهها پرید. وقتی ساقة بوتهها و بلوطهایی رو که از زیر درخت بلوط بیرون کشیده بود میجوید، هم هنوز تنش گرم بود.
ترجمه
|
علی حسین قاسمی |
نویسنده |
مارگو فالیس |